بارها خودم را سرزنش کردهام که چرا فقط وفتی غمگینم مینویسم. چرا لحظههای شاد را با ثبت کردنشان قدردان نیستم؟ حالا فهمیدم که لحظههای شاد را زندگی کردهام و برای من زندگی با نوشتن جور نیست. نوشتن گریزی است از زندگی نامطلوب و من حق دارم شادیهایم را زندگی کنم و زخمهایم را به گونهای التیام بخشم. عذاب وجدان ندارم. سعی میکنم فقط هم به نوشتن تکیه نکنم تا اینهمه موهومات تلخ حاودانه نشود. به فیلم پناه میبرم، به ریاضی، به خوشیهای زودگذر بیمعنا. گاهی هم مینویسم. البته خواننده باید عاقل باشد و بداند که اگر این همه تلخی در تاریخ ثبت شده، شاید برای این بوده که ما خوشیهایمان را زیستهایم و زیستن با نوشتن جور نبوده است.
بامداد 91/2/18
نفس می کشم، ظاهراً زنده ام
بله، جان که دارم؛ ولی روح نه!
نه شادم نه غمگین، نه تلخ و عبوس
نه مؤمن که پس: خوف و اندوه نه! (تلمیح :) )
کتابی و شعری بخوانم لطیف
چه طور است پیمایش کوه؟ نه!
نمی خواهم این جرعه را سرکشم:
شرابی از این جام انبوه؛ نه!
جهان بس بزرگ و نفهمیدنی ست
برای چه من زنده ام، اوه ...