خورشید شیرگیر

خورشید شیرگیر

«هر روز این ها را می بینی و گویی برای نخستین بار است که می بینی... هرگز در طول سالیان دراز همنشینی، میانشان سابقه ای در آشنایی پدید نمی آید، با هم خو نمی گیرند، به هم نمی پیوندند، جوش خور نیستند...وجودشان و برخورد مکررشان همانند کلمه مهمل بی معنای ساختگی است که پیاپی در گوشت تکرار کنند...فقط اعصاب را می رنجاند و حوصله را سر می آورد که گاهی از بی طاقتی داد می کشی، دیوانه می شوی، می خواهی پناه ببری به حرمی، مسجدی...یا به خانه دوست محرمت...یا به خلوت خویش بگریزی و قلمت را به دادخواهی بخوانی و با او به درد گفتن بنشینی و همه حرف ها را که در این دنیای کور و کر مخاطبی ندارند، در جان او که خدا به جانش سوگند می خورد بریزی و غم غربت را و درد تنهایی را با او که تنها یادگار آن «پنهان» است بگویی و از او که تنها یادگار آن «پیوند» است بشنوی...علی شریعتی/هبوط)

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین سرباز کیبرد به دست

يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۲۷ ق.ظ
ظهور وبلاگ، یک اتفاق بزرگ در زندگی آدم ها بود. به طور خاص در زندگی افرادی که دستی به قلم دارند، وبلاگ نویسی نقش مهمی ایفا کرد. با وبلاگ، هر کسی رسانه ای داشت؛ می توانست مخاطبینی گوناگون و متعدد داشته باشد و حداقل اینکه می توانست یک انگیزه برای تداوم بر نوشتن داشته باشد.
به شخصه می توانم بگویم وبلاگ نویسی کمک بسیار زیادی کرد که من سبک خودم را در نوشتن پیدا کنم و حتی از سلیقه مخاطب آگاه شوم. اگرچه هنوز نتوانسته ام، دقتی برابر آنچه روی کاغذ به خرج می دهم، در وبلاگ نویسی نشان دهم، یا با آن وسواس کلمات و عبارات را به کار برم، اما در مورد اینکه افکارم را چطور بیان کنم، و اصلا می خواهم چه افکاری را انتشار دهم، تجربه زیادی کسب کردم. اما متاسفانه دنیا همیشه یک جور نمی ماند و دائما در حال تغییر و تحول است و این هم خوب است هم می تواند بد باشد.
وبلاگ ها با ظهور فیسبوک کمرنگ شدند. اما خب... فیسبوک هیچ ربطی به وبلاگ نداشت. فیسبوک یک شبکه اجتماعی برای گسترش ارتباطات بود، اما وبلاگ یک رسانه است؛ یک رسانه شبیه مطبوعات. بنابراین ما وبلاگ نویس هایی که اهل کپی ـ پیست کردن مطالب شاعرانه و عکس های عاشقانه یا نوشتن خاطرات روزانه نبودیم، تمایلی به همگام شدن با موج بعضی از وبلاگ نویس ها برای کوچ کردن به فیسبوک نداشتیم. ما لایک کردن نمی خواستیم، دوست مجازی نمی خواستیم، وگرنه همان زمان اوج وبلاگ نویسی هم از این وبلاگ به آن وبلاگ می رفتیم و کامنت می گذاشتیم که : «وبت عالیه. منو با اسم ... لینک کن». اما ما دنبال نوشتن بودیم و حداکثر بحث کردن و می خواستیم مخاطب واقعی و خودجوش پای منبرمان بنشیند.
بعدها رسانه های دیگری آمد. از بین اینها توییتر، وبلاگ نویسی مرا دچار چالش کرد. گاهی چیزی در ذهنم بود که طبعا می بایست روزها و بلکه سالها در ذهنم بالا و پایین برود و سبک سنگین شود و به یک "ایده" برای نوشتن یا حتی یک "ایدئولوژی" برای مطرح کردن تبدیل شود و بعد بنشینم پیکره اش را از خمیر کلمات بتراشم و با وسواس سوهان کاری کنم و رنگ و لعابش بدهم تا اگر نه اثری خوش نقش، یا عقیده ای خوش فکرانه، اما اقلا به یک مقاله خوشخوان و قابل بحث بدل شود. اما تنها به یک توییت احساسی ختم می شد و از ذهنم خارج.
اما مزایای این کار این بود که با کمی درایت و پرهیز از غلبه احساسات می توانستم حجم شخصی نویسی ها و مطالب احساسی در وبلاگ را کاهش دهم و به کانال دیگری برای ارائه بفرستم که البته هنوز درگیر بهینه سازی این عملیاتم.
تا اینجا وبلاگ نویس های صاحب فکر و قلم و "نه ـ کپی کار" دوام آوردند. اما روزها گذشت و اسمارت فون "دست هر کودک ده ساله شهر" پیدا شد. بعد تلگرام همه چیز را به حاشیه راند. به ویژه با افزودن قابلیت کانال، تلگرام تریبون همه جور آدم و گروه و کمپانی رسمی و غیر رسمی شد.
تلگرام واقعا از هر جهت خوب و بی نظیر است.راحتی و سادگی برنامه، باعث شده هر گروهی «با احداث یک باب کانال تلگرام» در صدد انتشار عقاید یا تبلیغ محصول خود باشد. از طرفی خیلی از افرادی که اساسا نه اهل مطالعه بودند نه وبگردی و نه حتی تکنولوژی، روی خوشی به پیام رسان های موبایلی نشان دادند. تا جایی که خیلی ها که اصلا راضی نمی شدند مطلبی را برایشان ایمیل کنی یا حتی بعضا ایمیل نداشتند، وقتی پای تبادل اطلاعات به میان می آید، هنوز دهان باز نکرده ای جواب می دهند: «تلگرامش کن!» و اینها زمان زیادی را هم صرف خواندن مطالب کانال ها می کنند که البته این دسته را در ادامه بیشتر بررسی می کنیم.
این مسائل باعث شد خیلی از وبلاگ نویس ها، تبدیل به ادمین کانال شوند. اما از نظر من این کار کمکی به افزایش مخاطبانشان نمی کند. نخست آنکه آدم هایی که در بالا ذکر کردیم که اهل مطالعه یا حتی وبگردی نیستند و تلگرام آن ها را مجبور به خواندن کرده است، اساسا کانال این وبلاگ نویس های محترم را دنبال نمی کنند. حداکثر تلاش این دوستان عضویت در کانال های جوک، اخبار حاشیه ای هنرمندان و ورزشکاران، اشعار عاشقانه و نهایتا کانال آشپزی و مدل های بافتن مو، به عنوان کانال های علمی و آموزشی است.
دوم اینکه خود راحتی و در دسترس بودن کانال های تلگرام، گاهی برای مطالب قابل تعمق دافعه ایجاد می کند. چون مخاطب را کمی بی حوصله می کند و به سرسری خوانی و skim کردن عادت می دهد یا باعث می شود او هنگام خستگی و برای سرگرمی به تلگرام مراجعه کند.
ایراد فنی تر آن که اصلا ساخنار تلگرام قابلیت هایی که وبلاگ ایجاد می کند را ندارد. مخاطبان امکان ارسال نظر ندارند. پیوندهای وبلاگ باید به تبلیغات مزاحم کانال ها تبدیل شود. دسته بندی و برچسب گذاری هم معنی می شوند. امکان ویرایش، تهیه پیش نویس، تنظیمات ارسال و ... وجود ندارد و مواردی از این دست.
تنها حسنش همان راحتی مخاطبتان در دنبال کردن مطالب است که آن هم در بالا دافعه ملازمش را شرح دادم.
در حال حاضر بین دوستان وبلاگ نویسم که از نزدیک می شناسمشان، فقط من وبلاگ نویس مانده ام و بقیه صاحب کانال شده اند. خودم حتی ریزش مخاطب را احساس می کنم. چه اینکه خیلی از آن هایی که با صحبت کردن درباره آخرین مطلبم یا کامنت گذاشتن ذیل آن غافلگیرم می کردند، پس از گذشت یک سال از مهاجرت من به وبلاگ جدید، هنوز نشانی ام را نپرسیده اند. اما من هنوز می خواهم آخرین مدافع سنگر وبلاگ نویس ها باشم.
من همیشه آدم سنتی و تغییر نکنی بوده ام اما اینجا حرف از تغییر نکردن نیست چرا که خیلی هم بدم نمی آید تلگرام نویس شوم. اینجا حرف از اعتقاد است و اصالت. مساله درست و نادرست است. دوستان من، تلگرام وبلاگ نیست. تلگرام یک اپلیکیشن فوق العاده عالی پیام رسان است. لطفا گوش کنید.
پس اینکه گاهی از وبلاگ نویس ها تعریف می کنم و به مخاطبان شبکه های اجتماعی ایراد می گیریم به دلیل یکی بی حوصلگی در خواندن است و دیگری رویکردی که در سال های اخیر نشان داده اند. وگرنه در اصل قضیه تفاوتی نمی کند. ضمن آن که مقصود اصلی استفاده به جا از هر کدام است. چه در بیان مطالب خود، چه در خواندن هر کدام.
*
این روزها در خیال یکپارچه سازی شبکه های اجتماعی مختلف هستم. برنامه ای کاربردی که با آن بشود تریبون های مختلفت را که هر کدام برای کار خاصی طراحی و بهینه سازی شده اند مدیریت کنی. البته نمی دانم ما آدم ها چرا این شکلی هستیم. همه المان های یک میز کار را در یک رایانه کوچک جای داده ایم و بعد هم موبایل. حالا هم می خواهیم همه اپلیکیشن ها را یکی کنیم. از بس که بمباران اطلاعات می شویم. از بس که حرف می زنیم جای زندگی کردن. اما به هرحال هر اتفاقی بیفتد وبلاگ نباید نابود شود. اگر قرار است به سهولتش اضافه شود از کارایی اش نباید کم شود.
آن زمانی که حضرت فردوسی داشت زحمت می کشید برای سرودن شاهنامه، شاید فکرهای ناامید کننده ای عذابش می داد؛ شاید خیال می کرد زبان فارسی نابود می شود و کتابش خریداری ندارد. اما زحمت کشید و عجم زنده کرد بدین پارسی.
هر نویسنده ای شاید در زندگی اش چنین حسی داشته است، اما نوشته. هر ناشری شاید ترس از کتاب نخوانی داشته باشد، اما کتاب چاپ کرده. من هم وبلاگ می نویسم. حتی اگر وبلاگ نویسی طرفداری نداشته باشد تا زمانی که سایتی مثل بیان سرویس وبلاگ نویسی می دهد، من وبلاگ می نویسم. به احتمال زیاد خیلی هم خوب نمی نویسم اما آنقدر می نویسم تا آن هم درست شود. شاید پس از سال ها روزی مورخی یا باستان شناسی بلاگ مرا از پستوهای سرور بیان پبدا کند و برایش شرح و تحلیلی بنویسد. شاید قرن ها بعد صاحب لقب آخرین وبلاگ نویس دنیا بشوم. آن وقت بسیار هم خوشنود خواهم بود. زنده باد وبلاگ نویسی!

نظرات  (۴)

من یک سری انتقاد به این نوشته می کنم امیدوارم کمک بکنه به روند رشد وبلاگ البته یک اصل هست که میگه ادم وظیفه نداره ادم دیگه ای رو قانع کنه در مورد نظر خودش (و قطعا نویسنده متن هم وظیفه نداره پاسخی برای اینها داشته باشه) ولی هدف من رشد وبلاگه:
منبع این مطالب هم کتاب هنر شفاف اندیشیدنه! لزوما همه بخشای کتاب هم درست نیست از نظر من!
1-بیش اعتمادی توی این متن دیده میشه لزوما چیز بدی نیست چون میگن ایرانیا Show off بلد نیستن! ولی این یک خطای ذهنیه! یعنی انسان معمولا دانش خودش رو دست بالا میگیره! کاملا غریزی و ناخود آگاه! دلیل اوردن این مورد این جمله متن بود:
 "تا اینجا وبلاگ نویس های صاحب فکر و قلم و "نه ـ کپی کار" دوام آوردند"
که توی مورد بالا میتونه صدق بکنه که گفتم لزوما بد هم میتونه نباشه! ولی خوب میتونه توی جمع یک سری نویسنده بزرگ بیش اعتمادی ضربه بزنه به آدم!
2-توهم کنترل. آدم ها کمتر از چیزایی که فکر می کنند توی کنترلشون دارند! البته این صفر و یک نیست و درصد های مختلف داره تو آدمها. دلیل اینکه این رو میگم این دو بخشه:
 2-1"گاهی چیزی در ذهنم بود که طبعا می بایست روزها و بلکه سالها در ذهنم بالا و پایین برود و سبک سنگین شود و به یک "ایده" برای نوشتن یا حتی یک "ایدئولوژی" برای مطرح کردن تبدیل شود و بعد بنشینم پیکره اش را از خمیر کلمات بتراشم و با وسواس سوهان کاری کنم و رنگ و لعابش بدهم تا اگر نه اثری خوش نقش، یا عقیده ای خوش فکرانه، اما اقلا به یک مقاله خوشخوان و قابل بحث بدل شود. اما تنها به یک توییت احساسی ختم می شد و از ذهنم خارج."
یک سوال: از کجا معلوم که قبلا این فکر تبدیل به یک درددل ساده نمیشد و یا اصلا بعد چند روز فراموش نمی شد! یعنی احساس کنترل احساسات درونی رو دارید! ولی آیا واقعا کنترل دارید؟ ممکنه داشته باشید فقط یک سواله که میشه پرسید!
2-2:"این روزها به فکر یکپارچه سازی شبکه های اجتماعی مختلف هستم."
واقعا کنترل مدیریت کردن فعالیت های اجتماعی یک فعال ادبی دست خودشه؟ می تونه باشه ولی خوب فکر کنم قبول کنید که جای بحث داره! نویسنده مخاطب می خواد!

3-توهم دسته بندی: وقتی می خواهیم الگویی را کشف کنیم بیش از حد حساس ایم!
دلیل اوردن این بخش این قسمته که ، داستان ای که بیان کردید مثل ژورنالیست هاست که دلایل اینهاست و بس! اصلا قصد این رو ندارم که بگم غلطه ولی خیلی راحت می تونم بگم ناقصه! حداقل یکم! مثلا چرا تاثیر وایبر و شیوه شروع کارش بررسی نشده! نه اینکه مهمه ولی می تونه نکته ی شروع کار رو بگه که چطور این داستان شروع شد! یا اینکه چرا گسترش اینترنت مطرح نمیشه و بعد روی اون موج فیس بوک بیان بشه! چرا Social net نتونست موفق بشه؟! اینا هم قطعا تاثیر گذار بودن ولی داستان بالا جوری بیان شده که گویا اینطور نبوده! البته واقعا نمیشه 1000 صفحه نوشت و تاثیر های اندک رو هم بررسی کرد ولی این خطای ذهنی بعضی وقتها باعث میشه یه سری داستان های عجیب بیان بشه که البته توی این متن نمیبینم این مسائل رو!

احتمالا کتاب رو خوندید ولی اگه نخوندید واقعا عالیه!
پاسخ:
1- فکر میکنم عبارت "صاحب فکر و قلم" این برداشت رو ایجاد کرد. چون "نه-کپی کار" که با خط کش قابل اندازه گیریه. به هر حال منظورم از اون عبارت این بود که فکر و قلم خودش رو در وبلاگ میاره که اگر این عبارت بار ستایش گونه و در شان نویسنده های خاص و بزرگ داشته عذرخواهی می کنم. چنین قصدی نداشتم. من متاسفانه "عبارت سازی" می کنم و توجه نمی کنم این عبارت قبلا بار روانی خاصی داشته یا نه!
یکی دو مورد هم به متن اضافه کردم تا این برداشت را به حداقل برساند.
2-1 صرفا میتونم از حق قانع نکردن استفاده کنم و بگم بله کنترل داشتم! چون اهل درددل و حرف نزدن نیستم اصولا. و می نویسم چه برای خودم چه در وبلاگ چه جای دیگر. البته ادعا نمیکنم که این کنترل صد در صد بوده ولی میتونم بگم بیشتر بوده.
2-2 واقعیتش اینه که نفهمیدم منظورتون رو! البته این جا رو باید توضیح بدم که بد نوشتم. منظورم فکر کردن به اپلیکیشنی بوده که از طریقش بتونید همه شبکه ها رو مدیریت کنید که در متن اصلاح میشه.
3- قصدم مثال آوردن بوده نه کشف الگو. مثال تلگرام و فیسبوک به خاطر موفقیتش بوده که باعث اختلال در وبلاگ نویسی شده. وایبر و امثالش چنین شانسی نداشتند. یا مثلا توییتر چون برای خودم اتفاق افتاده مثال زدم. اصلا با خیلی شبکه های اجتماعی مثل همان سوشال نت که گفتید آشنایی ندارم. هدف از آوردن نام بقیه هم این بوده که با ذکر مثال، پرده ای از سیر نزولی وبلاگ را نشان دهم. نه آنکه دلایلش را به طور علمی بررسی کنم. 
بله موافقم که : «بعضی وقتها باعث میشه یه سری داستان های عجیب بیان بشه » اما همان طور که گفتم فصد استخراج الگو نداشتم.
کلا این متن علیرغم ظاهرش، یک متن احساسی است! حرف دلم همان پاراگراف آخر است!
خودم که نوشته هایم را نگاه می کنم، می بینم خیلی اوقات مقدمات منطقی می آورم و در انتها با یک حرف احساسی جمع بندی می کنم. این خدایی نکرده به قصد مغالطه و نتیجه گیری احساسی نیست. در مقدمات صرفا خواسته ام ذهن مخاطب را برای دلایلی که باعث شده چنینی احساساتی داشته باشم، آماده کنم.
اگر اینطور برداشت شده که قصد مقاله نویسی و برشمردن دلایل داشتم، قطعا ضعف نوشتاری منه. اما خوشبختانه زنده ام و فرصت دارم بگم که چنین هدفی نداشتم و این فرصت البته از مزایای وبلاگ نویسی بر روزنامه نگاری و مدیریت کانال تلگرام است.
کتاب رو نخوندم متاسفانه.
به جز عنوان مطلب با بقیه متنتون به شدت موافقم.
پاسخ:
ممنون.
باعث خوشحالی خواهد بود که عنوان متن، مورد مخالفت همه قرار بگیرد :-)
چون عادتم برای رساندن مطلب با مثال است اینجا هم مثال میزنم:
شاید آتش برای انسانهای اولیه یک ابزار همه کاره حساب می‌شد :‌ وسیله ای برای
-دفاع
-گرم کردن و گرم شدن
-کشتن
-پختن
-نور
-سوزاندن
-عفونت زدایی و ...
اما امروزه نور آتش جایش رو به لامپ داده و برای دفاع یا حمله از سلاح های گرم استفاده می‌شود و جایگزینهای دیگری که در طبیعت می‌توان برای آتش یافت...
باز با اینحال جایگاهش رو حفظ کرده بدون اینکه به این پدیده آسیبی رسیده باشد.

اتفاقاتی که تو این مدت در مورد وبلاگ نویسی افتاده رو به فال نیک می نگرم...
به نظرم وبلاگ نویسی یک پدیده نو ظهوری بود که باید جایگاه خودش رو پیدا می‌کرد و هنوز هم در تلاش است جایگاه خودش رو پیدا کند..
پاسخ:
بله. بسیار درسته. به همین دلیل من معتقدم خیلی هایی که از وبلاگ به تلگرام و فیسبوک و مانند آن کوچ کردند، کار درست را کردند. به نظر من وبلاگ جای "بازنشر" نبود. (لامپ جای آتش را گرفت) و به همین دلیل معتقدم بعضی دوستان دست به قلم و ... اشتباه مب کنند که از وبلاگ مب روند و کانال و ... می زنند. به نظرم آن جا، برای کارشان مناسب نیست. (مثل اینکه بخواهیم روی لامپ برق غذا بپزیم)
و به قول شما باید کاربردهای مناسب را پیدا کنیم. مثلا من همین متن را در توییتر لینک کردم و این کار مخاطبان متن من را گسترش داد و از نظرات متنوعی بهره مند شدم.
ممنون از نظرتون.
احترام خاصی برای اون وبلاگ نویس ها و اون مخاطب های وبلاگ قائل هستم. اینها هنوز دچار بی حوصلگی ای که مخاطب های تلگرام و دیگر شبکه های اجتماعی به اون مبتلا هستند نشده اند. هنوز عمیق هستند و از سر بی حوصلگی به یک فضای متفاوت پناه نیاورده اند.
نوشته ی مفیدی بود. استفاده کردم. دوست داشتم اگه نوشته ی مفیدی در مورد این موضوع هست، در اختیار من هم قرار بدید، موضوع خوب و جالبی هست.  دوست دارم بیشتر در مورد ش بدونم .( میدونم که گوگل هست و میشه توش کلمات مرتبط رو سرچ کرد و خوند، اما دوست دارم ببینم شما از چه منابعی استفاده کردید) 
پاسخ:
سلام.
من از منبع خاصی استفاده نکردم راستش و بیشتر حرف دلم و احساس خودم بود در تمام مدتی که با اینترنت کار کردم و سعی کردم حسم رو نسبت به این فضا بگم. البته قطعا مطالب مفیدی دراین موضوع هست که اگر ببینم، لینک را به مطلب اضافه می کنم.
ممنون ار توجهتون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی