عنوان خاصی ندارد
مدتهاست از خودم شاکیام که چرا کم مینویسم و مهمتر آنکه چرا اینقدر بد مینویسم.
باید بگویم خب، بله! درست است که مثل قبل نمینویسم اما در همین روزها میبینم که وقتی نوشتههای دیگران را میخوانم که از همان چیزهایی است که من درباره شان مینوشتم، دیگر لذت نمیبرم. اصلا از نوشتههای خودم که منزجر میشوم.
نوشتن بوی کهنگی میدهد. حرف زدن بوی نا گرفته. تا همین چند وقت پیش فکر میکردم آنقدر در زندگی غرق شدم که وقتی برای فکر کردن و نوشتن ندارم اما این لزوما بد نیست...حتی زمانی آرزویم بوده.
میدانید؟ حرف زدن از زندگی وقتی زندگی نکنید واقعا مسخره است. درست است که من همیشه آدم ایدهآلیستی بودهام. نه که حالا پراگماتیست شده باشم اما خب حراف و لاف زن بودن هم چیز هم بدیاست.
فکر کردن بدون زیستن، آدم را خزه بسته میکند. حرف زدن و نوشتن که خیلی هم نفرتانگیزتر است. چون وقتی فکرهایمان با دیگران به اشتراک میگذاریم کمی رنگ سخنرانی و نصیحت هم میگیر -حتی اگر قصدمان این نباشد.
تخبل را اما باید پرورش بدهم. چرا که همیشه ضعیف بوده و حالا ضعیفتر هم شده. اما تخیل میتواند معجزه کند. باید روی آن کار کنم. تخیلم در بعضی جهات بیمصرف، خیلی فعال شده و در جهات سودمند ضعیف. از تصور کردن شرایط و موقعیتهایی که وابسته به دیگران باشد بیزار شدهام دیگر. به جای آن دوست دارم در خیالم خلق کنم، بسازم، گسترش بدهم.
پ.ن: اگر نیازی به نوشتن باشد این روزها، در دفتر یادداشت جیبی ام که اسمش را گذاشتهام «تهران نوشت» می نویسم.