ترم چهارم دوره کارشناسی (باورم نمیشود که نزدیک 10 سال از آن موقغ گذشته) یک متن طنز برای دل خودم و دوستم نوشتم که امتحان بدی را گذرانده بودیم و با حال خراب مشغول قدم زدن بودیم که درخت توت غممان را از یاد برد. بعدتر فیلم «طعم گیلاس» را دیدم و شباهتش با متنی که نوشته بودم جالب بود. بعدترها گیلاس ارمنستان و کالیفرنیا خوردم و دیدم کار توت را برایم میکند:)) امروز هم گیلاسی خوردم که مزه توت و گوجه سبز و چاقاله و گیلاس را با هم میداد. مزه تابستان . بنابراین مزه کتاب خواندنهای با فراغ بال، مزه کولر آبی و مخلص کلام: طعم خوشبختی. کاری که پاییزها لیموترش خوردن زیر آفتاب برایم میکند.
من افسردهام. آنقدر افسرده که نیازی به ناامیدی ندارم تا از پا درآیم. در اوج امیدواری و رو به روزهای روشن از پا در آمدهام و هیچ چیز بلندم نمیکند. دوتا دانه گیلاس در ظرف مانده. مثل گیلاس ایروان و کالیفرنیا خوشمزه نیستند، اما به آرامی میخورمشان. تنها دلیلی که بعد از این زنده بمانم گیلاس تابستان و لیموترش پاییز است.