خورشید شیرگیر

خورشید شیرگیر

«هر روز این ها را می بینی و گویی برای نخستین بار است که می بینی... هرگز در طول سالیان دراز همنشینی، میانشان سابقه ای در آشنایی پدید نمی آید، با هم خو نمی گیرند، به هم نمی پیوندند، جوش خور نیستند...وجودشان و برخورد مکررشان همانند کلمه مهمل بی معنای ساختگی است که پیاپی در گوشت تکرار کنند...فقط اعصاب را می رنجاند و حوصله را سر می آورد که گاهی از بی طاقتی داد می کشی، دیوانه می شوی، می خواهی پناه ببری به حرمی، مسجدی...یا به خانه دوست محرمت...یا به خلوت خویش بگریزی و قلمت را به دادخواهی بخوانی و با او به درد گفتن بنشینی و همه حرف ها را که در این دنیای کور و کر مخاطبی ندارند، در جان او که خدا به جانش سوگند می خورد بریزی و غم غربت را و درد تنهایی را با او که تنها یادگار آن «پنهان» است بگویی و از او که تنها یادگار آن «پیوند» است بشنوی...علی شریعتی/هبوط)

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

چه کسم من؟ چه کسم من؟ که بسی وسوسه مندم!

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۰۲ ب.ظ

آن متن نابود شده را دوباره نوشتم و آماده کردم برای انتشار. اما این کجا و آن کجا. مطالب کلی همان است، اما توضیحات برخی مطالب کم و توضیحات دیگری اضافه شده است. به طور کلی از حالت احساسی آن موقع، کمی تحلیلی تر شده است و ...

***

نیمه شب از خواب برخاستن و شروع به نوشتن کردن، حکایت از دیوانگی ندارد. حکایت، حکایت خودشناسی است. ولع انسان درمانده و حیران برای نوشتنی که آدم را به شناخت می رساند. لیکن دیوانگی، بدون شک در زندگی جاری است. رفتار های عجیب و غریب و غیر قابل پیش بینی که آدم را از شناختن خودش عاجز می کند.

مثلاً زیر بارش باران، افکار خودآزارانه را ورق زدن ـ آرزوی گرفتاری کردن، برخلاف همیشه بی حوصلگی کردن با کودکان آن هم در آن هوای فوق العاده، و همه این ها در حالی که در ذهنت یک ترانه ی شاد سمنانی را زمزمه میکنی؛ آن هم ترانه ای بهاری، در فصل پاییز.

این ها همه رفتارهای ناخودآگاهانه توجیه نشدنی است که ظاهر و باطن آدم را فرسنگ ها از هم دور می کنند. آدم حتی گاهی خودش، در پی این رفتارهای خودش، به خود بر چسب هایی می زند که با اصل و ذات و شخصیت او، فاصله دارد. آدم در شناختن خودش بی حوصله است؛ و البته ضعیف و دست تنها.

یکی از این برچسب هایی که می توانم به خودم بزنم ، «لگد به بخت خود زننده» است! فرصت سوزی و اقدام نکردن برای پیروزی، همواره از استعداد های شگرف من بوده و پشت هر تعلل هم، یک درگیری ذهنی.

اما بگذریم که نمی خواهم از خرابکاری هایم بگویم که نه تنها مایه آبروریزی است، بلکه توضیح هر موقعیت و درگیری ذهنی پشت آن تعلل هم فرصت دیگری را می طلبد. اما برایتان مثال اغراق شده ای می زنم که قابل درک باشد، اگرچه خود تخریب گرانه!

گاه خودم را تصور می کنم که روزی، کسی که مدت ها به او علاقه مند بودم و او بی خبر و من مشتاق!، از احساس متقابلش می گوید، و آن وقت من همه چیز را درون خودم انکار خواهم کرد و او را از خود خواهم راند! چرا؟ مفصل است و شاید درک ناشدنی!

می خواهم کلاه خودم را قاضی کنم. اما کلاهم از این وظیفه سنگین شانه خالی می کنند. چه او گمان می کند که کارش به دشواری قاضی پرونده «شهلا» است! درست همان زمانی که شهلا می گوید: دارم میگم آقای قاضی...من  کشتمش...مــــن کشتمش. و قاضی می پرسد: پس به قتل اعتراف می کنید؟ آن گاه، شهلا با حالت حق به جانب خاصی که فقط از یک مجنون می توان انتظار داشت، پاسخ می دهد: نه، کی گفته من کشتمش؟

حق با کلاه من است... او را یارای این قضاوت نیست!

آمارانتای "صدسال تنهایی" را به یاد می آورم. با پیتروکرسپی چه کار کرد؟ و بعد با سرهنگ جرینلدو مارکز؟ شاید بگویید از غرور بود، یا عذاب وجدان! اما من معتقدم روح آدمی، پیچیده تر و افکار او گسترده تر از این برچسب هاست. هزار حرف نگفته و راز نهفته در هر سینه ای است که بر صاحب خویش هم پوشیده است.

پس این بار "سینوهه" را به یاد می آورم در مرگ فرعون! چندین دلیل برای همکاری خودش با آن دسیسه گران می آورد ـ و چقدر هم صادقانه و با شهامت! اما خودش هم نمی داند دلیل اصلی کدام است. و این حتما برای همه تان قابل لمس است که دلایل مختلفی را برای عملتان متصور شوید اما ندانید که کدام یک به راستی برانگیزنده تان بوده. و اگر همه با هم بوده اند، کدام یک است که در غیاب سایر دلایل هم، توانایی برانگیختن تان را داشته است؟ من همیشه در مقابل این پرسش سپر انداخته ام!

(گاهی از درگیری های ذهنی، ار عصبانیت از دست خودم می خواهم اینگونه فرار کنم: سرم را بکوبم به دیوار و مغزم بپاشد همه جا تا خیالش از این همه فکر راحت بشود. یا اسلحه ای بگیرم روی شقیقه راست! آن وقت اگر از دو چیز عصبانی باشم، یکی هم روی شقیقه چپ! و اگر از سه چیز، یکی روی پیشانی، نمی دانم با کدام دست! و پشت سر، و زیر گلو، بالای سر، درون دهان!

میتوانستم کاسه سرخودم را باز کنم و همه این توده نرم خاکستری پیچ پیچ کله خودم را درآورده، بیندازم دور، بیندازم جلوی سگ.
همه از مرگ می ترسند، من از زندگی سمج خودم.
من دیگر نمی خواهم نه ببخشم و نه بخشیده بشوم، نه به چپ بروم و نه به راست، می خواهم چشمهایم را به آینده ببندم و گذشته را فراموش بکنم.
خسته شدم، چه مزخرفاتی نوشتم؟ با خودم می گویم: برو دیوانه. کاغذ ومداد را دور بیانداز، بیانداز دور، پرت گویی بس است. خفه بشو، پاره بکن، مبادا این مزخرفات به دست کسی بیفتد، چگونه مرا قضاوت خواهند کرد؟ اما من از کسی رو دربایستی ندارم، به چیزی اهمیت نمی گذارم، به دنیا و مافیهایش می خندم. هرچه قضاوت آن ها درباره من سخت بوده باشد، نمی دانند که من پیشتر خودم را سخت تر قضاوت کرده ام. آن ها به من می خندند، نمی دانند که من بیشتر به آنها می خندم، من از خودم و از همه خواننده این مزخرف ها بیزارم. //زنده به گور-صادق هدایت//)

***

 ریاضیات شانه بر زلف پریشان عالم است!

 فکرش را بکنید! اگر ریاضی نبود فیزیک و شیمی و زیست شناسی و پزشکی و ژنتیک و مهندسی چقدر بی معنا بود. 

چقدر هیجان انگیز است که از یک کمیت ملموس فیزیکی، انتگرال و مشتق و کرل و دیورژانس بگیری و به یک کمیت ملموس دیگر برسی! انگار خالق عالم، یک ریاضیدان بزرگ باشد ـ سبحانالله عما یصفون!

با این حال یک عدم قطعیت بزرگ همراه ماست در کفایت اطلاعات و یک عدم حتمیت بزرگ در جامعیت استنتاجات! همیشه نیوتنی هست از ورای گالیله و انیشتین بزرگی که در رد یا حتی تعمیم نیوتون خواهد آمد.

عرفا می گویند که روح در این توصیفات نمی گنجد: فرموله ناشدنی است. واقعا روزی نخواهد آمد که بتوانیم عملمان را بر مبنای فکرمان توضیح دهیم؟ چنانچه پدیده ها را بر مبنای علل و قوانین؟ قانعم به که این قوانین "نسبی" باشند، قانعم به این که حتی "کلاسیک" باشند، به "سرعت های نزدیک به نور" کاری نداشته باشند، "زمان" و "مکان" را به هم ندوزند، اما همین طور ساده و کلاسیک "ما" توجیه کنند.

راستی آیا ذهن ما شبیه کامپیوتر نیست؟ نمی خواهم از "مکانیسم" بگویم و "ماشین انگاری" کنم. نمی خواهم بگویم ورای این جسم مادی و منطق دو دو تا چهارتا چیزی نیست. اما همین جسم ... همین مغز ... آیا طبیعی و ماشینی نیست؟

این که میگویند ماشین ـ ربات، کامپیوتر، هوش مصنوعی و... ـ تفکر ندارد و بشر دارد، آیا سفسطه نیست؟ از کجا معلوم که ما قدرت تفکر داریم؟ از کجا معلوم که خداوند از عقل کل خود استفاده نکرد برای پیاده سازی "هوش مصنوعی" در ما؟

همان طور که ما برنامه می نویسیم برای کامپیوتر که چطور جمع و تفریق کند، خالق ما برایمان ننوشت؟ ـ که به ما اندیشیدن آموخت؟ و علم و یادگیری، آیا نرم افزاری برای ارتقای کیفیت محاسبات ما نیستند؟

راست نمی گویند که بشر چیزی جز حافظه اش نیست و اگر حافظه ی دو انسان را باهم عوض کنند آن دو انسان به هم تبدیل خواهد شد؟ کمی به این فرضیه فکر کنید! مگر نه این است ما با آموخته هامان زندگی می کنیم؟

و احساسات! قراردادی نیستند؟ فیزیولوژیک نیستند؟ مگر خشم و شادی و غیره و ذلک را با غدد و هورمون ها پیوندی نیست؟ پس چرا عشق را زاده ی جسم و ذهن ندانیم؟ واقعاً جامعه به ما یاد نداده که در هوای بارانی حالی به حالی شویم و با چنان غمزه ای، چنین جانی دهیم؟ و آیا آب و هوا و مشاهده منظره های طبیعت، در پایین و بالا رفتن ترشح هورمون ها و پس از آن، تغییر حس و حال ما بی تاثیرند؟ دقت کنید که اصلا با ارزش انسان و کرامت او کاری ندارم.

من اینجا نظریه نمی پردازم. بنیانگذار مکتب «کامپیوتر انگاری مغز» هم نیستم! فقط دارم افکار و تردیدهایم را برایتان بازگو می کنم و می خواهم در ادامه ی آن متن سرگردان در باب عجز انسان در خودشناسی، این پرسش را مطرح کنم که:

آیا تمام افکار و اعمال ما را علتی در ضمیر ناخودآگاه و حافظه و تجربیات گذشته و شرایط فعلی مان به انضمام قوانین و علل توضیح دهنده جسم و ذهن و شاید روح ما نیست؟ و اگر هست آیا بشر را توانایی دستیابی به آن خواهد بود؟

 اگر باشد، بدون شک «ریاضیات آدم شناسی» خواهد بود و قطعا "ریاضتی" است عظیم تر از «ریاضیات عالم شناسی»!

 و به خاطر می آورم آن زمانی را که قسمت پانزدهم سریال "قهوه تلخ" را دیدم که آن روانشناس، به قهرمان داستان می گوید این ها که می بینی درون آشفته توست! و این طور نوشتم که: «قهوه ای که ما را به درون مان می برد، به راستی تلخ است!»



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۵
خورشید

نظرات  (۶)

خیلی جالب بود این متن .. اینکه توی ریاضیات دنبال پاسخ بودید منظورمه خیلی جالب بود.
حالا یک سوال دارم:
بیاید بپذیریم که ما ماشینیم .درست مثل یه ماشینی که انسان میسازه. حالا بستگی به اینکه قبول داشته باشید که اختیار داریم یا نه یعنی به این ماشین قابلیت پروگرام شدن توسط خودش داده شده یا نه جای بحث وجود داره.
اگه قبول ندارید بستگی به اینکه خدا رو قبول دارید یا نه باز هم میشه بحث کرد.
اصلا از صفر: فرض کنیم خدایی نبوده و نیست درست مثل استدلال هاوکینگ:
میگه انقدر تصادفا دنیاهای مختلف با بار الکترون مثلا یکم بیشتر از مقدار الان و یکم کمتر ایجاد شده تا اینکه یه حالت منظم شکل گرفته. در این صورت ناظم نمی خواهیم. اون حالت های دیگه هم چون نظم نداشته نابود شده. البته ادامه بحث پیچیده میشه و من زیاد سر در نمیارم از حرفاش.
اگه بخواد ریاضی ای باشه به نظرم اول باید بگیم که خدایی بوده یا نه. اگه بوده پس ما ماشینیم. حالا اختیار داریم یا نه؟ همین اختیار رو خیلی خیلی مبهم صحبت می کنن در موردش . دو گروه کاملا متضاد یکی میگه قضا و قدر یکی میگه اصلا اعتقاد ندارم. هر جفتشون هم میگن مسلمونیم و اسلام گفته و دلیل میارن واسه حرفشون.هنوزم دعوا می کنن فقها و فلاسفه.
خیلی میشه بحث کرد و در حقیقت ما الان وسط حالت های مختلف گم شدیم. ولی یه راه  واسه فرار پیشنهاد میشه که البته یکمی هم گول زدن خودمونه چون موضوع مهم همون قبلیاست : از بحث اخلاق شروع کنیم. یعنی اول اخلاق رو تعریف کنیم بعد انسان بودن رو بر مبنای اخلاق تعریف کنیم و بعد کار های انسان رو بر این مبنا تحلیل کنیم. البته در این مورد چیز زیادی بلد نیستم ولی می تونه یکم روشن تر باشه.
پاسخ:
عذرخواهی می کنم. خیلی پیش اومد که بیام پاسخ این کامنت رو بدم ولی حوصله نکردم چون حرف بسیار است....
من از آخر حرف هاتون زیاد سر در نیاوردم...نمی دونم منظورتون از شروع کردن با اخلاق چیه...چون نظر من اینه که اخلاق برای قضاوت در مورد خوب و بد کارهاست نه چرایی آن... جدای از اینکه خودش می تواند دلیل من برای انجام عملی خاص باشد.
به هر روی...در مورد اختیار....خیلی باید در موردش فکر کنم. موضوع جالبی رو مطرح کردید. 
ببینید من کاری ندارم جهان چه طور به وجود آمد...چون خدای من خدای "ساعت ساز" نیست. من خدا را از نظم جهان نشناختم. من خدا را از نفسی که توی صورتم می زد شناختم...از آغوش گرمی که مرا از از گزندها حفظ می کرد...از اینکه با دست خودم خودم را بدبخت می کردم و او نگذاشت...
حالا ملحدی می خواهد بگوید جهان تصادفی به وجود آمد...من میگویم باشد...تصادفی به وجود آمد...اما خدای من... همان "احتمال 1/000000000000000000000000000000000 به وجود آمدن چنین جهانی" است. بله، خدای من یک "احتمال" است! نه که احتمالی باشد...نه... خود احتمال یک در فلان قدر است. و چون چنین جهانی به وجود آمده، پس خدای من یقینی است p=1 (اگر آمار احتمال می دانید!)
حالا شاید بگویید "احتمال یک در فلان قدر" دیگر چه جور خدایی است؟ من می گویم چنین جهانی باید از صفاتی برخوردار باشد که آن صفات فقط صفات خدای من است. نه که خدای من این جهان باشد...خدای من احتمال این جهان است...و اینجا احتمالش همان علت آن است.
خب اختیار چه؟ ببینید من شخصا معتقدم جبر و اختیار را زیادی پیجیده کرده اند. به نظر من جبر همان قوانین جهان است. فیزیکی و متافیزیکی. همان ها که با ریاضیات عالم شناسی و بر فرض نوشته ریاضیات آدم شناسی توصیف می شوند. خب در چارچوب این قوانین ما اختیاراتی داریم دیگر. اگر خودمان را از برج بندی بیاندازیم مختاریم...اما در افتادن و مردن دیگر مختار نیستیم! مثال کامپیوتری اش این است که برنامه نوشته شده توسط برنامه نویس جبر، و داده های کاربر اختیار است البته در چارچوب نوع های تعریف شده توسط برنامه نویس که همان جبر است. ما شیعیان هم کلام مولایمان این است که: بل امر بین امرین. که به گمان من با تعریف من سازگار باشد.
با این مقدمه بحث این شکلی می شود که: کاربر داده های خود را چگونه وارد می کند؟ چرا داده های من با بغل دستی ام یکی نیست؟ ما که ماشینیم (فعلا این طور فرض می کنیم که ببینیم به تناقض می رسیم یا نه) پس نباید قابل پیش بینی و همانند و کپی پیست باشیم؟
خب این جا خیلی حرف دارم که اگر اجازه بدید بعدا در موردش حرف می زنم چون باید فکر کنم و تمرکز داشته باشم. تا همین جا اگر نظری داشتید می شنوم.
خوب آخه تقصیر خودتونه که موضوعات پیچیده رو مطرح می کنید و بعد کلی موضوع پیش میاد واسه بحث :) ... البته من واقعا برام جالبه و اگه فکر کردید زیادی بحث می کنم بگید تمومش کنم (: 
در ادامه ببخشید اگه صریح صحبت می کنم .. فقط برای اینه که نتیجه ای از بحث ها دربیاد.
در مورد وجود خدا شما دارید از دو طریق خدا رو اثبات می کنید :
یکی اینکه می گید خدا با مهربونیش نمی ذاره من خودم ،خودمو نابود کنم.
دوم اینکه (اگه درست متوجه شده باشم) می گید چون این جهان هست پس خداش هم هست یعنی همون برهان علیت.
در مورد اولین برهانتون که من هم خیلی باهاش موافقم و همیشه اینجوری در موردش فکر می کنم که :
 توی یک بیابونی از خواب بیدار می شم. یک نامه و یک گوشی موبایل اونجاست. توی نامه از طرف خدا نوشته این بیابون رو من ساختم و هرچی توشه هم کار منه و حتی تورو هم من ساختم و اونجا گذاشتم. اون تلفن هم یک خط مستقیم به منه هرچی بگی می شنوم. فقط انتظار مکالمه دو طرفه نداشته باش. حالا مختاری که با تلفنی که کسی پاسخ سلام رو نمی ده صحبت کنی یا قطعش کنی. در ضمن توی این بیابون باید حرکت کنی و به جایی برسی وگرنه میمیری.
حالا میشه امتحان کرد. پشت تلفن ازش می خوای از سرما نمیری .خیلی اتفاقی یه پتو پیدا می کنی در صورتی که احتمال وجود پتو تو بیابون مثل احتمال اومدن عدد 1.5 از بین تمام اعداد حقیقی 0 و 1 هستش ولی حالا که پتو اومده دیگه حرفی نمی مونه.
البته این دلیل اول یک برهان علمی نیست و نمیشه ثابت کرد!! هرچقدر هم نمونه بیارید هرچند که یک نمونه برای من یا شما می تونه کافی باشه اما نمی تونید برهان کلی صادر کنید.
قطعا فیلسوف های آینده فیزیک دان هستند و تلاشی که به صورت جدی و با این سطح شروع شده و قطعا شروع کنندش استیون هاوکینگ هست در آینده منجر می شه به اثبات وجود خدا.
پس پیشنهاد می کنم یک فرقی بین فیلسوف های قرن های قبل که خدا رو قبول نداشتند با دانشمند هایی که هنوز نتونستند وجود خدا رو اثبات کنند بگذارید.

اگر جبر همون قوانین دنیاست پس حتما شما هم مثل خیلی از فیلسوف ها معتقدید معجزات پیامبر ها هم بر اساس قوانین هست و اون قوانینی است که ما اونها رو هنوز کشف نکردیم و قطعا در آینده ما هم می تونیم از داخل آتش عبور کنیم یا مرده ها رو زنده کنیم.

اگر اینگونه باشه و قبول داشته باشید پس جبر کمی مرموز به نظر می رسه من اینجوری می گم:
نتیجه هر کاری یک معادله به شکل روبروست:
Y=D(A(X)+B)+C
 X که مال انسانه و با اختیار انسان مقدار دهی میشه.
A و B مال قوانینه طبیعته که با توجه به شرایط مقدار دهی می شن.
C و D هم بنا به اختیار شخص خدا مقدار دهی میشن البته تابعی هستن ازخیلی از پارامتر ها از جمله دعا :) و البته باز هم مقادیر کوانتومی دارن یعنی با توجه به قوانین دنیا مقدار دهی میشن
 پس خیلی هم ساده نیست حداقل از نظر من.

تازه در مورد استدلال اولتون نظرمو نوشتم ..
در مورد استدلال دوم هم هنوز از نظر علم به این مرحله نرسیدن که اول اول دنیا چی بوده همینطور در حال پیشرفتیم. الآن دنیا داره قبل از انفجار بزرگ بررسی میشه و باید دید به چه نتیجه ای میرسن. اما از نظر فلسفه واقعا قوی به نظر می رسه و هر چیزی که باشه ولو نامنظم احتیاج به یک سازنده داره.

حالا در مورد ماشین بودن انسان ... ایرادی که وارد می کنید با این فرضه که خدا ماشین انسان ها رو یکسان ساخته باشه ولی هیچ دلیلی نداره من میگم خدا هرکس رو با یک برنامه اولیه متفاوت پروگرام کرده تازه ما از ماشین های جدید بر اساس FPGA می دونیم که اونا می تونن خودشونو با شرایط وفق بدن و یاد بگیرن. یعنی با توجه به ورودی هایی که دارن خودشونو پروگرام کنند. پس حتی دو تا بچه به خاطر برنامه اولیه متفاومت ،تصمیم هاشون متفاوته.
مشکلی که این فرض ایجاد می کنه نقض شدن روحه ... خوب خیلی عجیب نیست که دانشمندها بگن روح وجود نداره ... دلیلشون هم اینه : بیماری آلزایمر می گیری (مشکل جسمی) شخصیتتو گم می کنی (مشکل شخصیتی)
یا مثلا بخشی از قسمت Frontal Lobe توی مغز رو تغییر می دن شخصیت طرف عوض میشه. یا عواطف طرف عوض میشه .پس روح چیه اگه همون من نیست و من میتونه با تغییر بخشی از مغز عوض بشه پس چیه؟؟ اینا سوالای علمین ولی خوب اعتقاد ما یه چیز دیگست.

بسه دیگه خیلی نوشتم ببخشید :)
امیدوارم به چالش بکشید تا چیزهایی دستگیرم بشه.
پاسخ:

برای من که بسیار جای خوشحالی است. اما متاسفانه نمی توانم زود به زود پاسخ بدهم با عرض شرمندگی.

در مورد برهان اول: بله! این کاملا شخصی است. در واقع به عنوان برهان مطرحش نمی کنم. یک درک است. نوعی شهود.

در مورد برهان دوم: باز هم باید بگویم برهان من نیست! در واقع همان طور که در ابتدا گفتم من از این طریق راضی نمی شوم. این فقط پاسخی است که به فرضیه جهان تصادفی می دهم. در درون خودم

در مودرد فرق قائل شدن بین آن فلاسفه و این دانشمندان باید بگویم، فرقی که من قائل می شوم بین "ملحد" و "لا ادری" است. من کاری به کسانی که می گویند نمی توانیم خدا را اثبات کنیم ندارم. اما به کسی که خودش را عقل کل فرض می کند و می گوید: ما به آخر علم رسیده ایم و خدایی ندیدیم! و چون می شود همه چیز را با علم توجیه کرد پس خدایی نیاز نیست! کار دارم! این آدم، خدای "چاله ها" دارد، یعنی فکر می کند خدا یک مقام و یک مترسکی چیزی است که گذاشته ایم برای پدیده های توجیه نشدنی و معلوم است که این آدم علم بر او مسلط شده، نه او بر علم.

در مورد معجزه، بله من به این مساله اعتقاد دارم، اما نه مثل برخی فلاسفه مانند هیوم. من این را براساس آنچه در فلسفه اسلامی آمده قبول دارم. یعنی معجزه، نه رد علیت، بلکه نشانه احاطه علم خدا به علم بشر است. علم به تمام "جبرها" و "اختیارها"، تمام "پروگرام ها" و "داده ها". (این را نگه دارید تا دربحث اصلی خود مطرح کنیم) اما خب نمی دانم که بشر می تواند روزی به این علم برسد یا نه.

معادله جبری تون جالب  و قابل تامل بود :)

اما بحث اصلی ما:

اول دو نکته از حرف هاتون رو بگم. یک اینکه خیلی خوب بین علم و اعتقاد تفکیک قائل شدید. دوم اینکه من با این نقض شدن روح مشکل دارم. چون اصلا با اینکه میگن روح همون شخصیت و... مشکل دارم. دلیلش هم همون وابستگی شخصیت به حافظه است. اما اجازه بدید بحث جدید رو الان شروع نکنیم. ضمن اینکه با اینکه اعتقاد دارم روح این نیست، فعلا ایده ای هم در مورد اینکه چی هست ندارم!

در مورد شباهت بشر و ماشین، از اینجا شروع می کنم:

 

با رجوع به آیه نفخ روح، استدلال می کند که انسان دو بعدی است: جسمانی و روحانی. من با بعضی چیزهایی که در کتب تعلیمات دینی می نویسند مشکل دارم. مثلا می گویند روح همان "من" بودن و رویا دیدن و این هاست. حرف من این است که: آیا ما ذهن و عقل و عواطف را جز بعد روحانی می دانیم یا نه؟ البته این سوالی است که آقایان تعلیمات دینی باید پاسخ دهند تا من مشکلم را با آن ها حل کنم. اما از آن جا که ایشان وبلاگ این حقیر را شایسته خواندن نمی دانند من هم از این سوال عبور می کنم. اما سوال اصلی من این است که منظور از روحی که خدا دمیده چیست؟ آیا ذهن و تفکر ما به روح ما وابسته است یا ناشی از جسم است؟باید گفت که این روح چیزی است مزید بر آنچه سایر موجودات دارند. خب ما چه داریم؟ نگاهی به زندگی ما بیندازید. آیا لاک پشت ها هواپیما سوار می شوند؟ الاغ ها پرواز می کنند؟ شیرها کلاس رانندگی می روند؟ روباه ها تبلت دارند؟ ماهی ها بانک دارند؟ قورباغه ها سر هم کلاه می گذارند تا لوسترهای خانه شان را گران قیمت تر از قبل کنند؟ کبوتر ها روابط جنسی خارج از عرف دارند؟ کلاغ ها انقلاب می کنند؟ راسو ها کنکور می دهند؟ موش ها کمپین نخریدن خودروی صفر راه می اندازند و بعد پراید چهل میلیونی می خرند؟!!! این ها چیست؟ اختیار...عقل...پیشرفت...کمال...افزون طلبی...طمع... سوال من این است که همه این ها روح است یا نه؟ شاید انسان، هم روح دارد هم این ها را.

البته ببینید مقدار ضعیفی از این ویژگی ها در حیوانات هست. مثلا آن ها یادگیری دارند. دیدید گربه های الان از خیابان که رد می شوند اول به چپ نگاه می کنند بعد به راست؟:)) روحیات متفاوتی هم دارند و اختیاراتی. اما این ها "هدایت تکوینی" است. منظور من از ماشینی هم تا حدی همین تکوینی است. می گویم اگر حیوان اختیار دارد، پس انسان هم دارد. حالا شما می گویید انسان اختیار پیچیده تری دارد. من می گویم بله چون انسان ماشین پیچیده تری است! اما اختیار حیوان او را مسئول نمی کند، پاداش و جزا به او تعلق نمی گیرد. چون عقل ندارد. اختیارش غریزی و ماشینی است. انسان عقل دارد. چرا عقل مسئولش می کند؟ چون عقل ممیز است. چون خوب و بد می فهمد. ئه! خوب و بد دیگر چیست، چرا حیوانات ندارند؟ خب خدا جهان را ساخت، خوب و بد هم نداشت. جنگل بود دیگر. تصمیم گرفت موجودی بیافریند شبیه خودش. برای شبیه شدن باید اطاعت می کرد و برای اطاعت باید خوب و بدی وجود می داشت: "فالهمها فجورها و تقواها"! (این البته یک حرف همین طوری بود که همین الان زدم که یعنی مثلا این هم توجیه...وگرنه ما را چه با این کارها و علت ها. ما در معلول مانده ایم) خلاصه این که ما فطرتی داریم که خوب و بد را می فهمد...فطرت ما دستخوش عوامل بیرونی می شود اینجا هدایت تشریعی لازم می شود. بعد عقل ما تشخیص می دهد که طبق فطرت و هدایت این راه درست است و اختیار ما هم اگر خواست عملی اش می کند. حاالا ببینید چه عواملی داشتیم:

فطرت/عوامل بیرونی از قبیل هدایت تشریعی/عقل/اختیار

سوال را مجددا اینگونه می پرسم. عقل، تفکر، اختیار به روح وابسته اند یا جسم؟ چه جور روحی؟ روح خدایی؟ پاسخ این سوال به این درد می خورد که بدانیم آیا قادر به ساخت انسان ماشینی هستیم یا نه؟ البته منظورم به طور کلی و بالقوه است. وگرنه اینکه آدم بتواند چیزی مثل خودش بسازد و چه زمانی به این علم برسد حرف دیگر است.

حالا یک سوال دیگر: فطرت هست ثابت هم هست. این که گفتم دستخوش عوامل بیرونی می شود نه که تفییر کند، تحت شعاع قرار می گیرد در تصمیمات عقل. اما عوامل بیرونی از طریق جسم دریافت و آنالیز می شوند و به حافظه و حتی ضمیر ناهشیار تحویل داده می شوند و در تصمیمات به شدت موثرند. اما آیا عاملی هست که با ادراکات غیرجسمی دریافت شود...اوج مساله این جاست! یک سوال ساده تر...آیا حس ششم، ورای جسم بشر است یا خیر...مجموعه ای از ادراکات ناهشیارانه است که به علت پیچیدگی قابل تحلیل نیست؟ همین سوال برای اختیار مطرح می شود. همان بحث انگیزه ها که در متن آمده بود...آیا رفتار انسان با مجموعه استنتاجات و راه حل های بهینه انبار شده در مغز قابل توجیه است یا خیر؟ پس سوال دوم اینکه آیا در انسان ادراک و تحلیل غیر فیزیولوژیک و غیر زیستی/ماشینی داریم یا نه؟

در ادامه توجهتان را به چند مثال جلب می کنم. به حرف زدنتان دقت کنید. چند بار آگاهانه سین را تلفظ کنید. خواهید دید با موقعیت های مختلف دو ردیف دندان نسبت به هم قابل پیاده سازی است. شما ناخودآگاهانه کدام وضعیت را انتخاب می کنید؟ آیا همیشه وضعیت ثابتی است؟ یا به حروف قبل و بعدش وابسته است یا حتی حس و حال و هیجانات آن لجظه؟! اگر بخواهید انگشتتان را به نوک بینی تان برسانید از کدام مسیر فضایی این کار را می کنید؟ آیا می دانید بررسی این عملکردها پروژه کارشناسی ارشد مهندسی پزشکی است؟؟؟ آن ها می گویند مغز الگوریتم بهینه را انتخاب می کند. اما خب ما می بینیم که برای افراد مختلف فرق دارد چرا؟ در مثال اول: فرم دندان های آدم ها فرق دارد...لهجه شان و خیلی چیزهای دیگر...در مثال دوم چه؟!

من می گویم آدم ها بنا به شخصیتشان به شکل های مختلف به ساعتشان نگاه می کنند یا راه می روند. تواضع...اعتماد به نفس...احترام به دیگران در نوع حرکاتشان موثر است. اما این ویژگی ها از کجا آمده؟ وراثت...محیط...خانواده...رسانه...زمان تولد و این عوامل اینقدر گسترده و متفاوتند که آدمهای بسیار متفاوتی می سازند. سوال مهم این است که آیا جدای از ژن ها، تفاوت دیگری هم در ساختار اولیه مادرزادی آدم ها هست؟ مثلا تفاوت روحی؟ این هم سوال سوم.

 

دو نکته:

اول) پیشنهاد می کنم فیلم Artificial Intelligence رو اگر ندید ببینید:)

در مورد این فیلم یکی ـ دو سوال مهم دارم که البته کمی از بحث ما خارجه. ولی بی ربط هم نیست.

دوم) یک جا در مورد احاطه علم خدا به علم بشر حرف زدم و گفتم به همه "جبرها" و "اختیارها" که منظورم با همان تعریفی که در کامنت قبل آورده بودم (پروگرام و داده) است، آگاه است. عده ای علم خدا را با اختیار بشر متناقض می دانند. اما... این خودش یک دنیا حرف است. بگذارید بعدا بنویسم! اما فکر می کنم خیلی برای بحث ما مفید باشد.

فقط آخر شبی اومدم این پست طولانی و کامنتای طولانی ترشو خوندم و بی خواب شدم و گفتم برم شعر بخونم یکم آروم شم... این شعر غلامرضا طریقی رو دیدم:

بیا و مسئله ها را ز راه دل حل کن
که در تمام جهان این سخن مثل بشود:

اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت
اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود !

پ.ن. "آدم در شناختن خودش بی حوصله است؛ و البته ضعیف و دست تنها."
پ.پ.ن. اینکه احساسات انسان ناشی از هورمون و عصب و امثال اینهاست در بخش علوم شناختی نوروساینس جدیدا بیشتر دنبال میشه ولی فارغ از اینها آدم اونقدر زنده نیست که بتونه با علم تمام افکار و ابعاد زندگیشو تحلیل کنه..... ولی آیا سوال اصلی توجیح این موضوعاته؟
من همیشه این موضوع رو اینطور میبینم که وقتی خداوند به پیامبر اولین ایه ها رو وحی کرد، چطور پیامبر میتونست این موضوع رو از نظر منطقی توجیح کنه؟ چطور میتونست باور کنه که دیوانه نشده؟ شاید اگه الان این اتفاق برای هر کسی میفتاد همین بحث اعصاب و هورمون و شاید حتی بدتر، موجودات فضایی! وسط میومد و باور کردن حرف طرف بستگی داشت به توجیح علمی چگونگی وحی و دیگه نشستن کلمات به روح انسان و جذب شدن به تلاوتش که اون دوران خیلیا رو مسلمون کرد، ملاک نباشه (اصن الان که فکر میکنم احتمالا دلیل اصلی ختم نبوت همین بوده، که دیگه کسی معجزه رو باور نمیکنه! نمیخوام بگم معجزه دلیل علمی نداره ها، اتفاقا داره از نظر من. منتها دوره زمونه ای شده که ما تا وقتی دلیل علمی یه چیزیو نفهمیم باورش نمیکنیم) ولی مهمتر از چگونگی، چرایی قضیه س! چرا باید یهو نوری بدرخشه و "باسم ربک الذی خلق"ی به قلب انسان الهام بشه؟ یا اینکه وقتی نوح تصمیم گرفت کشتی بسازه و همه بهش گفتن: طوفان؟! مگه میشه؟؟؟ از چی مطمئن بود که اینکارو کرد؟ نامه ای بهش رسید که ایها الناس میخواد طوفان بشه! نوح مسئول ساخت کشتیه. امضا: رب العالمین ؟! همش باور و اعتقاد و انتخابه.... به این برمیگرده که چقدر افکار و احساساتتو و هدفمند بودن اتفاقات اطرافتو قبول داشته باشی...
اینکه ما یک الگوریتم خاص داریم که خودمون هنوز کشفش نکردیم و خالقمون قطعا بهش شناخت داره، از دید من مشخصه! حالا اسمش کامپیوتره یا هرچی. اما نمیتونه یه سری فعل و انفعال شیمیایی و جهش های ژنتیکی باشه. برای اینکه اصن چرا باید یه سری انسان کامپیوتر نما یا با تعریف مادی، کامپیوتر انسان نما ساخته بشه و اصن چه نیازی بهشون بوده و ادامه داستان، فکر میکنم این میتونه تا حدی جواب سوالای آدمو برای رفع بی خوابی های نصفه شب! بده.
پاسخ:
مرسی.
این نوشته خیلی خوب و تاثیرگذار بود. یعنی خیلی مختصر و مفید و حاوی مطالب اساسی با بیان روشن بود.
در واقع همان طور که در کامنت های قبلی اشاره شد بین اعتقاد تا علم و شناخت خیلی راه هست. علم هیچ وقت برای ایمان داشتن کافی نیست و ایمان هم لزوما نباید از روی علم باشدو اصلا نمی تواند. چرا که علم روز به روز دارد تغییر می کند و حتی حرف های پیشین خودش را نقض می کند. خب این چه جور ایمانی است که باید همیشه لنگ علم بماند؟ به خاطر همین است که مولانا می گوید: "پای استدلالیان چوبین بود...پای چوبین سخت بی تمکین بود"
در واقع من نمی خواهم با هدف خلقت در گیر بشوم یا ادعایی درباره چیستی انسان بکنم. هدف اصلی متن که بین این بحث ها ازش فارغ شدیم این است که ببینیم چه قوانینی بر ما حکم رانی می کنند که شناخت و درک بهتری از خودمان داشته باشیم و بتوانیم رفتار خودمان را مورد ارزیابی و تحلیل قرار بدهیم. در متن از شناخت انگیزه گفتم. یک مثال می زنم. فرض می کنیم شخص الف خیلی هم آدم حق جو و درستی باشد. اما از شما چه پنهان کمی نسبت به موقعیت شخص ب حسادت می ورزد. فرض می کنیم حتی شخص ب شایستگی مقام را هم نداشته است. اگر شخص ب کار نادرستی انجام دهد و شخص الف زیرآب او را بزند، از نظر شما با چه انگیزه ای این کار را کرده؟ من معتقدم در اغلب مواقع خودش هم به سختی می تواند بفهمد که برانگیزنده اصلی کدام بوده. طرفداری از حق یا سلب مقام یا صرفا کینه جویی؟ دقت کنید عمدا از واژه برانگیزنده استفاده می کنم. منظورم دلیلی است که در غیاب سایر دلایل اثر کند.
ببینید این ها خیلی مهم است. ما نباید از هدف اصلی بحث دور شویم ولی بحث ما درباره جبر و اختیار و ساختار انسان واقعا می تواند کمک کننده باشد. از خیلی جهات. برای خود من چالش های تازه ای را به وجود آورد.
به نظر من این سطح از خودشناسی همان چیزی است که می تواند آدم را در شناخت وحی از توهم هم یاری کند.
با این حال ایمان داشتن همیشه مهم ترین چیزاست...مخصوصا برای رفع بی خوابی های نیمه شب!
حالا چی می مونه واسه گفتن!!
من علم رو مثل یه گنجینه می بینم که هر دقیقه یه چیزی از توش در میاد و همه رو متعجب می کنه...
من با خوندن این پست خیلی هیجان زده شدم و تمام زیبایی های این گنجینه توی ذهنم مرور شد. یه بازیه که تهش از نظر ما اثبات خدا و از نظر یه عده دیگه اثبات عدم وجود خداست حالا این بازی پیش می ره و ما هم می تونیم جزوی از اون باشیم. یا اینکه حتی کنار بایستیم اما حق نداریم قوانین رو بهم بزنیم.
منظورم اینه که توی این بازی نمیشه بگیم جمش کنید ما تهش رو می دونیم. می تونیم بازی کنیم می تونیم بازی نکنیم کسی مجبورمون نکرده. حالا همین علم که مثل بازی می مونه این همه تو قرآن بهش سفارش می شه!! چه معنی ای داره این سفارش؟؟ اینکه حضرت محمد به سمت گروهی می ره که دارن مطالعه می کنن نه به سمت کسانی که عبادت می کنن دلیلش چیه؟ خوب حتما ارزش شرکت کردن توی این بازی رو می رسونه که ایمان ما میگه تهش اثبات وجود خداست.
با این مقدمه من فکر می کنم خیلی زمخت به علم نگاه می کنید. انگار علم اومده زده کاسه کوزه شما رو بهم ریخته و یک طلبی ازش دارید! گرچه واقعا کاسه کوزه آقایونی که یه زمانی دوش آب رو حرام اعلام کردن بهم ریخته و البته حق دارید چون انسان رو اذیت می کنه این تناقض ها ولی تا وقتی علم هست این تناقض ها هم هست.اصلا ذات علم اینه که شبیه یه بازی باشه با کلییی هیجان!!
حالا یک سوال: چرا فیلسوف های اسلامی و فیلسوف های غربی تا به حال اینقدر به جون هم نیفتاده بودن و الان که فلسفه غرب با تلاش یه عده دست دانشمندهاشون افتاده فقها و فلاسفه اسلامی بیانیه می دن و میگن فلانی علم بر او مسلط شده؟؟ اصلا این جمله یعنی چی؟ یعنی علم اعتقادات طرف رو ساخته؟ مگه نه اینکه در غرب خیلی ها دین مشخصی ندارن.. پس این بخش اعتقادات رو هم ندارن. دیگه نمیشه گفت فلانی اعتقاداتش رو از دست داده و علم بر او مسلط شده چون طرف بی دینه. ولی توی این بازی شرکت می کنه.همون بازی ای که ما تو قرآن بهمون سفارش میشه.

پاسخ من اینه : چون فلاسفه اسلامی چیزی از معادلات مکانیک کوانتوم و جهان قبل از انفجار بزرگ سر در نمیارن :))) گیر افتادن!! کارشون کساد شده و حوصله رفتن و فهمیدن این موضوعات رو ندارن. انگار می خوان یه جادویی بشه و یهو اثبات قطعی بشه که خدا هست و جهان دیگری هست و الخ... ولی این علمه و علم ربطی به ایمان نداره . قانون داره توی پیشرفتش.


بحث روح که خوب فعلا توی اثباتش همه موندن و منم مثل شما ایده ای ندارم ولی یادمون باشه اگه همین علم نبود که ثابت کنه شخصیت و عواطف یک بخشی از مغزه ما هنوز توی گمراهی بودیم که روح همون منه. یه زمانی که روح اثبات بشه می خندیم به مذهبی هایی که با خشونت تمام جلوی این علم ایستادن درست مثل زمان گالیله!!

اجازه بدید برم فیلمی که گفتید رو ببینم بعد در مورد بقیه موضوعات بحث کنیم. اول این مشکلمون که یک تفاوت نظر مشخصه رو حل کنیم.



پاسخ:
صبر کنید ببینم! دقیقا کدوم اختلاف نظر؟ :)
چی شد که برداشت من از علم رو زمخت دیدید؟ من اصلا علم و عالمان رو محکوم نمی کنم. فقط رویکرد "اعتقاد ستیزانه" بعضی افراد را به اسم علم محکوم می کنم. اصلا مشکل من همین است که این دوتا را باهم قاطی می کنیم. این دو را روبه روی هم می گذاریم. در حالی که باید کنار هم باشند. در بعضی موارد هم اصلا به هم ربطی ندارند. یعنی مثلا فیزیک کوانتوم دارد جهان ما را توصیف می کند. من می گویم توصیف جهان خیلی خیلی قشنگ است. آدم حظ می کند. اما چرا می آییم بحث خلقت را پیش می کشیم؟ ما چگونگی خلقت را می توانیم توصیف کنیم با علم. اما چرایی آن، یک چیز دیگر است که به اعتقادات ما مربوط می شود.
از آن طرف هم بعضی فقها در می افتند با علم که وصفش را گفتید. البته ما نظیرش را بیشتر در قرون وسطی و جامعه مسیحیت داریم اما در اسلام به همان دلایلی که شما گفتید (سفارش مستقیم به علم) به آن شکل دیده نمی شود. چه ایکه شکوفاترین دوره علمی ایران را پس از اسلام داشته ایم.
من به آن "بازی" علم که گفتید شدیدا معتقد و علاقمندم. نمی دانم این برداشت را از کجای نوشته های من داشتید. 
در مورد تسلط علم بر عالم هم که گفتم، ممکن است این جمله را این طور برداشت کنید که یعنی علم اعتقادات آدم را ساخته. خب این که چیز بدی نیست. منظور من این نبود. من منظورم این است که (در علوم انسانی) ما قدرت تحلیل خودمان را از دست بدهیم و با دست و پا زدن در کتاب هایمان به "برچسب زنی"روی بیاوریم، نظیر آنچه در روانشناسی به وفور دیده می شود. یا اینکه (در علوم طبیعی و ریاضی) شروع به تفسیر و توجیه همه چیز کنیم. مثلا فیزیک بلدیم...بی ملاحضه وارد فلسفه بشویم. ببینید عبور از فلسفه به فیزیک ممکن است...اما مرزها بسیار باریک است. خیلی وقت ها مغالطه اتفاق می افتد که خب نباید بیفتد! مثال ساده اینکه ما حق نداریم "امکان ایجاد جهان تصادفی" را با "عدم حضور خالق" یکی کنیم. یا بر فرض اثبات فرضیه "داروین" آن را متناقض با داستان آفرینش بدانیم. یا مثلا جدیدا این بحثی که بهشت و جهنم را با سیاهچاله و سفیدچاله و نورون ها توضیح داده اند...خب ما به علم محدودمان این فرضیه را داده ایم. نباید از آن یک اعتقاد بسازیم.
من که اصلا در متن اصلی هم یک رویکرد علم محور داشته ام!
البته یک نکته هم بگویم. همه آن چه ما امروزه به آن علم می گوییم، دقیقا علم مورد نظر قرآن و پیامبر نیست. آن ها معمولا علم را علوم دینی و احکام و اخلاق دانسته اند و بقیه را "فضل" شمرده اند. که البته یک صفت مثبت است. اما شامل حکم خیلی از احادیثی که ما مکررا به کار می بریم نمی شود. حتی علم بی استفاده را بسیار هم نکوهش کرده اند. 



خوب.

اول یه تشکر بابت رکوردی که زدید توی سرعت پاسخ دادن :) ممنون

تازه روشن شد منظورتون.

اما هنوز یه بخش هست که قبول ندارم: اینه که نمیشه علم پیش بره و کسی نتیجه گیری نکنه.

روند زیر رو نگاه کنید:

ما می گفتیم جهان نظم داره پس ناظم می خواد پس خدا هست.

حالا یکی دیگه می گه امکان داره اینگونه نباشه و دلیل میاره و دلیلش از نظر عقلی مورد قبول واقع میشه. خوب طبیعیه که نتیجه گرفته بشه که تا حالا وجود خدا لازم نیست در این بین.

این نتیجه علم تا امروزه و فقط می تونه با استدلال علمی عوض بشه.

پس داستان روشنه.

البته با این توضیحی که دادید قبول دارم که بعضی از این دانشمندا می خوان انتقام اذیت هایی که شدن رو بگیرن و همین هاوکینگ یک سخنرانیش نیست که به مذهبی ها تیکه نندازه . یا اون داستان بهشت و جهنم که گفتید :)

اما فلسفه. هرکسی توی یه حوزه ای نظر میده و کلا متفاوته.هیوم میاد میگه فقط اون چیزهایی که قابل تجربه است قابل قبوله. انصافا حرفی غیر منطقی تر از این نشنیدم.اما توی علم کسی جرئت نداره بی دلیل اینگونه حرف بزنه.

پس علم یه پله بالاتر از فلسفه است به نظرم. بی دلیل بودن محکوم به شکسته.دلیل هم مبتنی بر شواهد و روابطه! البته شواهد باید و باید با روابط اثبات بشن یا حداقل توجیه.

اما چرا دید شما رو کمی زمخت می دونم دلیلش اینه که نظرتون درباره دانشمندها رو با مقایسه کردم با بیانیه ای که بعضی از فقها داده بودن (مخصوصا جمله ی مسلط شدن علم بر کسی) و هیچ پاسخ علمی ای نداده بودن در حقیقت اصلا علم رو جدا از اعتقاد نمیدونستن و می خواستن سریعا طرف بیاد بگه ببخشید اشتباه کردم :)

که البته با این توضیحاتتون این مقایسه من هم باطله.

پاسخ:
بله درسته.
به هر حال در مورد بحث اصلی حرف هایی موند که تمرکز لازم رو برای نوشتنشون ندارم. دقیقا هم نمی دانم چرا؟ این هم از عجایب بشر است!

شاید منصفانه این باشه که به عنوان یه نظر کوچیک اینجا بگم که این نوشته باعث شد با چند نفر در مورد این مطالب صحبت کنم و البته کتاب علم چیست ، فلسفه چیست دکتر سروش رو یه دور دیگه بخونم و از همه مهمتر کلی دیدم عوض بشه. البته ویرایش لازم نیست و توی این کامنت میگم که جمله زیر رو دیگه خودمم قبولش ندارم»:

""پس علم یه پله بالاتر از فلسفه است به نظرم. بی دلیل بودن محکوم به شکسته.دلیل هم مبتنی بر شواهد و روابطه! البته شواهد باید و باید با روابط اثبات بشن یا حداقل توجیه.""
 
خدارو چه دیدید شاید فردا یا پس فردا یا بیست سال دیگه باز نظرم برگشت که البته در اون صورت حتما یه پله دیگه بالا رفتم. ولی حداقل الان مطمئنم که دیگه جمله بالا رو قبول ندارم.
توی این دنیای شلوغ کمتر جایی پیدا میشه که ادم بتونه نظراشو اصلاح کنه.

پاسخ:
سلام:)
چقدر عالی!
یادم باشه من هم این کتاب رو بخونم.
و چقدر عالی که تو این دنیای شلوغ به دنبال اصلاح نظراتتون هستید. و قطعا اصلاحشون و حتی برگشت به نظر قبلی، حکم عقب رفتن رو نداره و حتی اگه آدم به نظر قبلی خودش برسه به معنی برگشت نیست. بلکه با علم بالاتر و ایمان بهتری قبولش کرده.
در کتابی که تو نوشته های بعد بهش اشاره کردم "حسین وارث آدم" که واقعا خیلی روی من اثر گذاشت، دکتر شریعتی جایی به همین موضوع تغییر عقیده اشاره می کنن که از نظر من واقعا برای یک نویسنده بزرگ شهامت به حساب میاد.
کامنتتون خوشحالم کرد. همیشه خوشحال باشید:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی